نوشته شده توسط : امیر حسین

 

صدای پای پیامبر

مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشت های روشن توحید، از پروانه های سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.

آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.

آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.

فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بی خبری، جوانه های آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوه های نا مردمی به خون نشسته بود.

آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشم های توحیدی تو جستجو می کند و بشر، از آن هنگام که صدای گام هایت را در کوچه های بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.

تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمان ها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمه های شورانگیز شبانه اش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت می آید.

محمد صلی الله علیه و آله می آید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.

می آید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.

خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود می آید.

آئینش تکاپو می آموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.

محمد صلی الله علیه و آله پا به دنیا می گذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله می کند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.

او می آید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه می ایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال می دوند.

آمد؛ تا...

هفده عام الفیل است و خورشید، لباس نور و خنده بر تن کرده است و ماه، در هاله ای از رنگین کمان، گم شده است.

خانه آمنه، تجلی گاه ملائکه شده است و تمام چشم های دنیا، منتظر تولد منجی بزرگ و رسول موعود است.

نگاه تمام تنگ بینان، در کاسه چشم هایشان خشک شده است و توان حرکت از تمام پاهای توهم و خرافه گرفته شده است.

او می آید؛ با بار رسالتی بزرگ بر شانه.

او می آید؛ شولای نور و شفق بر تن.

او می آید تا چادر شب را از سر باغ های یخ زده بر دارد و با دست های زلال خود، قطره قطره امید، در تن بوته های خشکیده بریزد.

متولد می شود تا شانه های غرور مدائن فرو بریزد و دامن همیشه مواج ساوه، لب تشنه بماند.

او می آید تا صدای وحدانیت را از حنجره گرم بلال، در سرزمین خدایان سنگی طنین انداز کند و در مکتب ایثار خود، شاگردانی بزرگ، همچون: سلمان و مقداد و یاسر و عمار و بلال و... تربیت کند.

نوید آمدنش، در زبور آمده است و در تورات هم.

روزی، تبر ابراهیم بر شانه هایش، تاریخ بت شکنی را دوباره تکرار می کند.

هفت آسمان را در طرفة العینی، زیر پا می گذارد و آسمان ها را درمی نوردد.

محمد صلی الله علیه و آله متولد می شود؛تا سنگینی هوا را بر نفس کشیدن، ریشه کن کند و وسعت باور اهالی، آن قدر رشد کند که پیچک های سبز امید، از پشت دیوارهای بن بست، بالا رود وبه آسمان ها پیوند بخورد.

او آمده است تا بهشت را بین خوبان عالم، به مزایده بگذارد و محبت را بین گل های باغچه تقسیم کند. او می آید؛ تا درخت علم را برویاند و آینده ای روشن را برای تمام جهانیان، رقم بزند.

آری، او آمده است تا جاده های فرا روی دنیا را به دروازه های سراسر نور برساند.

محمد متولد شده است تا بهار، خانه نشین زمستان نباشد.

امشب، مکه در زیر نم نم باران، شانه های خاک گرفته اش را می شوید و منتظر است تا در فردایی نزدیک، از کنگره های عرش، شانه های فرزند تازه متولد را نوازش کند.

سر فصل کتاب هستی

و آمد آن که هستی، در انتظار آمدنش بود.

و آمد آن که نور وجودش، تاریکی های شب دیجور جاهلیت را شکافت و آفتاب هدایت را از آسمان حجاز بر سر تا سر گستره هستی تاباند.

و آمد آنکه چشم هایش، زلال ترین چشمه ایمان بود و نگاهش، سرشار از لطافت باران.

و او محمد بود؛ سرفصل کتاب هستی و سر آغاز آفرینش عشق، شجره طوبای بهشت و ستاره دنباله دار هدایت.

او که جهان، سال های سال، چشم انتظار آمدنش بود.

که دختران زنده به گور شده در زیر خروارها خاک، صدایش می زدند.

که آه دل درد مندان و نجوای شبانه مظلومان، مهربانی بی کرانش رامی طلبیدند.

آمد تا برای همیشه برود، هر چه تباهی است!

ای بهترین بنده خدا! اینک در خجسته ترین صبح تاریخ، به این تاریکخانه پر از کینه و نفرت خوش آمدی!

خوش آمدی ای رحمة للعالمین! ای یتیمان را پدر!

خوش آمدی به این آسمان تیره بی خورشید، ای محو کننده شک و تردید!

خوش آمدی به این خاک تفتیده ریگزار، ای گل همیشه بهار! بیا که با آمدنت، خونی تازه در رگ های تاریخ جریان یافت و پنجره های امید، به روی ستمدیدگان باز شد.

بیا که با آمدنت، عطر گل محمدی، در کوچه باغ های زمان پیچید و تا فراسوی آن مشام جان ها را تازه کرد.

آری!

این صدای فرو ریختن کنگره های ایوان مدائن است که لابه لای خنده های تو گم می شود.

این سِحر جاذبه چشمان توست که در یک دَم، سحرِ همه ساحران را تا ابد بی اثر می کند.

این نورانیت توست که آتشکده هزار ساله پارس را خاموش می کند و آمدن عصر ایمان را نوید می دهد.

ای که آغاز زندگی ات، پایان یکّه تازی شیطان بود و میلاد خجسته ات، کابوس ستمگران! لبخند بزن که جادوی لبخندت، پرده نشینان ملکوت را به ولوله انداخته است.

لبخند بزن، رسول خدا، لبخند بزن!

به یمن آمدنت

کنگره های کاخ مدائن شکاف بردارد، ایوانِ کسرا فرو بریزد، ساسانیانِ تیسفون، طلوعت را ناباورانه بفهمند و من، در ملکوتِ میلادِ افلاکی ات هنوز خاکی مانده باشیم؟

سهم من از بهارِ آغازین، سهم من از آفتاب چشمان تو در این ماهِ شکوفه پوش تابیده، سهم من از روزی که طلوعِ تماشای تو را دیده است، چه باید باشد؟

ای ستوده برگزیده!

در وصف تو زبانِ تکلمم گُنگ می خواند و پای بی اراده قلمم لنگ می ماند.

نه باغی که سراغت را از بهار بگیرم، نه گُلی که برایت پروانه بچینم.

حتی درخت هم نیستی تا سبزینه اندیشه ام در شاخسارت به بار بنشیند.

که تو دلیل خلقتی، سرّ آفرینشی، منتهای بینشی.

ای رسولِ خوب خدا! هنوز آدم از آب و گِل در نیامده بود که تو پیامبر بودی!

آمدی که زمین در حسرت مهربانی نپوسد.

می خواستی سفره کرامت بگستری و ما را برای طاعت خدا بخری.

ما را مشتریِ نگاهِ خدا کردی؛ منظومه دلمان رها شد از مدار بی دردی.

آفتابِ نگاهمان برای تو التهاب گرفت و راهمان در شبِ دیجور، فانوس ماهتاب گرفت.

به یمن آمدنت، پیروان کتاب شدیم.

شما بند بندگی شیطان از گریبانمان برداشتید و در قلب های دردمندمان بی کرانی از محبت کاشتید.

چشم روشنی

دیوارها در تراکم همیشه شهر ادامه داشتند و شهر، همچنان سر بر دیوار جهالت خویش نهاده بود.

چشم های گرسنه شهر به آسمان دوخته شده تا شاید معجزه ای در نهاد این روزهای پر از تکرار، اتفاق افتد.

قلب ها، کویر تشنه ای شده بودند که تنها کلام عطوفت یک روح آسمانی، می توانست روح زمینی شان را سیراب کند.

سیاهی به گوشه گوشه شهر خزیده بود و آماده می شد در فراسوی روزهای نوید، به روشنایی بگراید.

روشنایی نزدیک است؛ روزها یک به یک می گذرند و هر روز در گذر خویش وعده ای است به تولد نور.

 

چشم شهر روشن باد!

نوری وزید، پنجره ای گشوده و جهانی متولد شد.

آسمان، دانه دانه شوق خویش را به دهان تشنه خاک ریخت.

زمین، پای کوبان در چرخش مستانه خویش گیج شد.

قلب ها آهنگ دل نواز هستی را در لحظه لحظه نفس های آغازین تولد، ضرب زدند.

محمد آمد! جهالت در حضور پر رنگ او رنگ باخت.

چشم شهر روشن باد!



:: بازدید از این مطلب : 174
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر حسین

 
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران تنها يك حادثه داخلي براي تغيير يك رژيم سياسي نبود. بلكه همان‌گونه كه بسياري از دولتمردان آمريكائي، اسرائيلي و اروپائي در خاطرات خود از آن روزها تعبير كرده‌‌اند، انقلاب از ديدگاه آنان زلزله‌اي ويرانگر براي جهان غرب بود.
گذشته از آنكه آمريكا مطلوبترين شرائط جغرافيائي، اقتصادي و نظامي را در يكي از حساسترين مناطق جهان كه مرزهاي طولاني با رقيب (دولت شوروي) داشت، از دست مي‌‌داد امواج اين انفجار بزرگ رژيمهاي وابسته به غرب را در ممالك اسلامي و بلاد عربي متزلزل و بيمناك كرده بود. پيام اصلي انقلاب اسلامي ماهيتي فرهنگي داشت و مبتني بر انديشه ديني و ارزشهاي معنوي بود. پيروزي انقلاب به معناي صدور پيام و ارزشهاي آن و به حركت در آمدن موجي از خيزشهاي رهايي بخش در كشورهاي اسلامي و جهان سوم بود. همزمان با ايران، رژيم وابسته به آمريكا در نيكاراگوئه نيز سرنگون شد. در افغانستان دولت شوروي ناگريز از كودتاي خونين و سپس لشكركشي و اشغال اين كشور شد تا حركت اسلامي را مهار كند.1 در عراق، كودتاي صدام با همين هدف شكل گرفت. 2 مردم لبنان و فلسطين پيروزي انقلاب ايران را جشن گرفتند و جهاد خويش را در شكلي نوين و ملهم از انقلاب اسلامي آغاز كردند. جنبشهاي اسلامي در مصر، تونس، الجزاير، سودان، عربستان و تركيه احيا شدند.
پس از جنگ جهاني دوم نظمي ظالمانه بر جهان حكمفرما بود. مناطق مختلف جهان بين دو قدرت غالب شرق و غرب تقسيم شده بود و سازمان‌هاي نظامي ورشو و ناتو نگهبانان اين نظم ناعادلانه بودند. هيچ حركت و تحولي در جهان سوم خارج از اين چارچوب و بدون وابستگي به يكي از دو قطب حاكم امكان موفقيت نمي‌يافت. اينك انقلابي در جهان معاصر و در منطقه امن غربيها پيروز شده بود كه شعار اصلي آن «نه شرقي نه غربي» بود. نهضت امام در ايران مستقيماً با امپرياليسم آمريكا درافتاده بود و شكست را بر او تحميل كرده بود. اين واقعيت كمونيست‌ها را در ادعاي مبارزات ضدامپرياليستي شان خلع سلاح مي‌كرد و براي نخستين بار در عصر حاضر، دين را به عنوان عاملي حركت‌زا در پهنه مبارزات ملتها مطرح مي‌ساخت.
با وجود همه ناباوريها و تمامي تلاشهايي كه در سطح بين‌‌المللي براي حفظ رژيم شاه و جلوگيري از موفقيت امام‌خميني بعمل آمد، انقلاب اسلامي در مرحله نخست مبارزات خويش پيروز گرديد و از اين جهت پيروزي آن بيشتر به يك معجزه شبيه بود تا تحولي عادي. به جز امام‌خميني و توده‌‌هاي بيشماري كه خارج از تحليل‌هاي معمول، به گفته‌‌ها و وعده‌هاي امام باور قلبي داشتند، عموم تحليل‌گران سياسي و همه كساني كه در رخدادها و حوادث ايران دخيل بودند وقوع چنين پيروزي را، حتي تا روزهاي واپسين عمر رژيم شاه ناممكن مي‌دانستند.
چنين بود كه از صبحدم 22 بهمن 1357 خصومت با نظام نوپاي اسلامي در پهنه‌اي گسترده آغاز شد. جبهه دشمنيها را آمريكا رهبري مي‌كرد و دولت انگليس و برخي دول اروپايي ديگر به همراه تمامي رژيمهاي وابسته به غرب در آن مشاركت فعال داشتند. شوروي (سابق) و اقمار آن نيز ناخرسند از اتفاقي كه در ايران افتاده و به حاكميت دين منجر گرديد، با آمريكائيها در بسياري از خصومتها همسو شدند. نمونه بارز اين هم‌پيماني در همنوائي نيروهاي چپ و راست ضدانقلاب داخل كشور كه بعدها اسناد وابستگي آنان به سفارتخانه‌هاي شوروي و آمريكا افشا گرديد و از آن بارزتر هماهنگي همه‌‌جانبه دو كشور در تجهيز صدام و حمايت از او در جنگ با جمهوري اسلامي را مي‌‌توان مشاهده كرد. اما امام‌خميني با همان منطقي كه نهضت اسلامي را آغاز كرده بود، در اوج فتنه‌ها و فشارهاي خارجي انقلاب را هدايت كرد و آن را با اراده خويش به دوره سازندگي و ثبات هدايت نمود.
نهضتي كه امام‌‌خميني پرچمدار و پايه‌گذار آن بود، توانست غبار از چهره اسلام زدوده و سيماي حقيقي آن را پس از 14 قرن به جهان تشنه عدالت بنماياند. به همين دليل است كه انقلاب اسلامي ايران در جهان اسلام به عنوان «انقلاب امام‌‌خميني» شناخته شده است. 3
به همين علت است كه تاكنون هيچ يك از طرحهاي سياسي و اقتصادي و نظامي آمريكا عليه ايران ك غالباً با حمايت يا سكوت متحدان منطقه‌اي و جهاني آن كشور همراه بوده، به نتيجه نرسيده است. و به همين دليل است كه پس از گذشت نزديك به سه دهه مقابله غرب با انقلاب، امروز تئوريسين‌ها و سياستمداران اروپائي و آمريكائي بر ضرورت پذيرش و تحمل واقعيت انقلاب و جايگاه جمهوري اسلامي در عرصه بين‌المللي تاكيد مي‌كنند. 4
نهضتي كه در 22 بهمن 1357 به پيروزي رسيد، امروزه براي بسياري از ملل جهان چراغ راه زندگي است. مهمترين دستاوردهاي اين انقلاب در صحنه‌ بين‌المللي تاكنون به قرار زير بوده است. 5
1. تجديد بناي تفكر انقلابي بر مبناي دين
2. مطرح شدن اسلام بعنوان يك ايدئولوژي انقلابي.
3. تلفيق موفقيت آميز رهبري سياسي و مذهبي.
4. احياء اخوت اسلامي در ميان مسلمانان جهان.
5. احياء روحيه گرايش به معنويات و ارزشهاي ديني در ميان مسلمانان جهان.
6. احياء روحيه خودباوري و سلطه ستيزي در ميان ملتها.
7. منفعل شدن دولتها و قدرتها در برابر اراده ملتها.
از اين رو «22 بهمن» تنها نبايد به عنوان روز پاياني يك رژيم سياسي و آغازي بر حيات رژيم ديگر تلقي گردد. بلكه بايد از آن به عنوان سرفصلي برجسته در تاريخ سياسي ايران و نقطه‌اي عطف در روند مبارزات ملت ايران ياد كرد. -
 



:: بازدید از این مطلب : 161
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر حسین

 

 

 

۰۹ بهمن ۱۳۸۵

يا سيدالشهداسخنراني آيت الله العظمي وحيد خراساني
سخن امام جعفر صادق(ع) خطاب به «يونس بن ظبيان» را به شكل اجمالي براي شما عرض مي‌كنم و اميدوارم كه فرهيختگان در فهم اين حديث سعي و كوشش نمايند. چرا كه مراتب علما بر حسب ميزان فهم‌شان از احاديث است، نه به روايت كردن آن.يونس به امام صادق(ع) عرض مي‌كند: فدايت شوم، من فراوان به ياد امام حسين(ع) مي‌افتم، پس چه بگويم: حضرت فرمود:
سه مرتبه بگو:«صلي الله عليك يا اباعبدالله»؛ زيرا سلام شما از دور و نزديك به او مي‌رسد.
عرض كردم، فدايت شوم مي‌خواهم آن حضرت را زيارت كنم، به من بياموزيد چه كلماتي را براي زيارت بر زبان جاري سازم و چگونه آن را انجام دهم؟


اين رستگاري بزرگي است كه توفيق الهي و الطاف حضرت ولي عصر(ع) شامل شما شود و نام شما در ايام عاشورا در دفتر حضرت سيدالشهدا(ع) ثبت و ضبط شود. مسئوليت ما بسيار سنگين و مهم است؛ و آن عبارت از اين است كه به مردم بياموزيم، امام حسين(ع) كيست و عاشورا چيست؟ آن‌چه براي ما اهميت دارد اين است كه با برهان و استدلال اين موضوع را درك نماييم كه سيدالشهدا فراتر از تعريف و توصيف است و كار او چيزي فراتر از توفيقات عادي بوده است.
اين مسئله بزرگ‌تر از آن است كه ما بتوانيم به واسطة جملات خود آن را تقرير كنيم لذا بايد فهم آن را، با تأمل و بر طرف كردن حجاب‌هاي ذهني‌مان از كلمات اهل‌بيت(ع) درخواست نماييم تا به عمق اين حادثه پي ببريم.

سخن امام جعفر صادق(ع) خطاب به «يونس بن ظبيان» را به شكل اجمالي براي شما عرض مي‌كنم و اميدوارم كه فرهيختگان در فهم اين حديث سعي و كوشش نمايند. چرا كه مراتب علما بر حسب ميزان فهم‌شان از احاديث است، نه به روايت كردن آن.يونس به امام صادق(ع) عرض مي‌كند: فدايت شوم، من فراوان به ياد امام حسين(ع) مي‌افتم، پس چه بگويم: حضرت فرمود:
سه مرتبه بگو:«صلي الله عليك يا اباعبدالله»؛ زيرا سلام شما از دور و نزديك به او مي‌رسد.

عرض كردم، فدايت شوم مي‌خواهم آن حضرت را زيارت كنم، به من بياموزيد چه كلماتي را براي زيارت بر زبان جاري سازم و چگونه آن را انجام دهم؟ فرمود:
هر گاه به زيارت اباعبدالله(ع) رفتي، ابتدا در ساحل فرات غسل نما و لباس تميز و پاكيزه‌ات را بپوش، آنگاه پا برهنه راه برو چرا كه تو در حرمي از حرم‌هاي الهي و رسولش مي‌باشي. و «الله اكبر»، «لا اله الا الله»، «سبحان ‌الله»، «الحمد لله»، «صلوات بر محمد و آل او» و هر ذكري كه متضمن تعظيم خداوند باشد را زياد بگو تا به درب ورودي ضريح مطهر (يا حائر) برسي. آنگاه چنين بگو: «السلام عليك يا حجّةالله و ابن حجّته؛ سلام بر تو اي حجت خداوند و پسر حجت خداوند» « السلام عليك يا ملائكة الله و زوّار قبل ابن نبي ‌الله: سلام بر شما اي ملائكة الهي و زائران قبر پسر رسول خدا» بعد از آن ده قدم به جلو برو و بايست. سي بار تكبير بگو و سپس حركت كن و از روبرو به جانب قبر مطهر برو، آنگاه به گونه‌اي بايست كه صورت تو مقابل صورت حضرت باشد و قبله مابين دو كتف تو (يعني پشت به قبله باش) و سپس چنين بگو:

السلام عليك يا حجّةالله و ابن حجّته، «السلام عليك يا قتيل‌الله و ابن قتيله؛ سلام بر تو اي كشته شدة در راه خدا و پسر كسي كه در راه خدا كشته شده است.» «السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره؛ سلام بر تو اي كسي كه خون تو و پدرت در راه خدا ريخته شده» و «السّلام عليك يا وترالله الموتور في السموات و الأرض؛ سلام بر تو اي كسي كه خدا انتقام گيرندة خون توست در آسمان‌ها و زمين».1

در اين عبارات به خوبي بيانديشيد؛ سلام اول سلامي عام است و بعد از آن سه سلام خاص. در اين مطالب معارف و حكمت نهفته است. همانا غورانديشان در سخنان معصومين(ع) و عقول بشري براي رسيدن به پرتوي از انوار اين سخنان نوراني، نيازمند عنايت الهي هستند.

«السلام عليك يا حجّة الله و ابن حجّته»، اين توصيف مقامي است كه همة ائمه(ع) كه هر يك ذريّة ديگري است، داراي اين مقام هستند. اما اوصاف مقامات بعدي مختصّ امام حسين(ع) است و كس ديگري با وي در آن‌ها مشترك نيست، حتي پدر بزرگوارشان حضرت علي(ع).

«السّلام عليك يا قتيل‌الله و ابن قتيله» تعبير رسا و گويايي است براي بيان نوع منحصر به فردي از شهادت در راه خدا در ميان مخلوقات، كه پدر ايشان امير المؤمنين(ع) نيز در اين نوع از شهادت با وي شريك است اما امام حسين(ع) اين وجه اختصاصي را داراست كه هم شهيد در راه خداست و هم پسر كشته شدة در راه خدا. و اين مقام والا و منحصر به فردي است كه از عالم غيب براي او نوشته شده است. و كسي نمي‌تواند اين منصب الهي را براي كسي غير از او در طول تاريخ بشري، حتي در مقامات انبيا، اوصيا و شهدا بيابد.

البته براي ما فهم اين دو عبارت«قتيل الله و ابن قتيله» و «ثارالله و ابن ثاره» قابل درك است، اما عبارتي كه عقل در فهم آن در حيرت مي‌ماند اين است: «السلام عليك يا وترالله الموتور في السموات و الارض». و بعد از اين مقامات سه گانه است كه حضرت امام صادق(ع) مي‌فرمايند :
گواهي مي‌دهم كه خون تو آرميدة در بهشت است و سايه‌هاي عرش براي آن لرزيده است و همة خلايق براي آن گريسته‌اند.2
بنابراين صاحب مقامي كه مي‌خواهيم او را به مسلمانان معرفي كنيم، گوهري است منحصر به فرد كه همة معجزات او نيز منحصر به فرد است، در هر فقره از فقرات اين كلمات گوهربار بحث‌هايي است كه بيان آن‌ها ساعت‌ها به طول مي‌انجامد و ما هم ادعاي كمال شرح آن‌ها را نداريم بلكه اميدواريم كه استعداد آن را در شنونده بيابيم.
براي ما مهم اين است كه بفهيم چه عاملي سبب شده كه خون حسين(ع) از ساكنان سراي خلوّ و جاودانگي بشود، چرا كه عالم جاودانگي مكان مجردات است و رفتن روح به آن‌جا و از ساكنان آن‌جا شدن روح، امري مطابق با اصل است. اما رفتن خون به آن‌جا و ساكن شدن در آن عالم، به اين معناست كه در روح تحولي پديد مي‌آيد كه آن را به بالاتر از عالم خُلد مي‌رساند وخون هم به نوعي از ارواح تبديل شده، و ساكن عالم بقا و جاودانگي گرديده است. مفهوم اين حرف اين است كه امام حسين(ع) به درجه‌اي رسيده كه خونش ساكن عالم بقا مي‌شود ولي روحش در مرتبه‌اي بالاتر از آن عالم جاي مي‌گيرد كه براي ما قابل درك نيست.
سخن امام صادق(ع) كلامي است از عالم بالا، كه بر زبان امامي كه منافذ آن عالم برايش گشوده شده، جاري گرديده است. بنابراين معناي ساكن شدن خون در عالم بقا و جاودانگي و لرزش سايه‌هاي عرش براي آن چيست؟ و چه رابطه‌اي بين سكونت خون امام حسين(ع) در سراي جاويدان و لرزش سايه‌هاي عرش وجود دارد. اين‌ها تعابيري است كه علم و تحقيق در آن موج مي‌زند و بعد از اين شهادت عجيب اين عبارت را مي‌آورد: «و همة مخلوقات برايش گريستند.»3

اهل تأمل و دقت كجايند؟ امام(ع) در اين‌جا كلمة جمعي را با «الف و لام» آورده است تا عموميت و شمول همة موجودات را برساند و ابتدائاً به اجمال فرمود همة موجودات، و سپس به تفصيل اين موجودات را ذكر نموده است و مي‌فرمايد:
گريستند براي او آسمان‌ها و زمين‌هاي هفت‌گانه و همة آن‌چه در آن‌ها و مابين آن‌هاست. و هر چه در بهشت و دوزخ است، و همة آنچه ديده مي‌شود و نمي‌شود، همگي براي امام حسين گريه و نوحه‌سرايي نمودند.4

همه اين‌ها به خاطر امام حسين(ع) گريه كرده‌اند اما امام حسين(ع) خودش كجاست؟ اين تجليل‌ها و عظمت‌ها همگي براي خون سيد‌الشهدا است كه در رگ‌هاي او جاري است؛ خوني كه خداوند در كربلا آن را بالا برد و اما روحي كه متعلق به اين خون است، خود حديث ديگري دارد.به اين تحول و انقلابي كه در مراتب وجود در نقطة صعود و نزول رخ مي‌دهد بنگريد، كه از كجا تا كجا امتداد مي‌يابد؟ و از باب علمي كه امام صادق(ع) براي اهل فقه اكبر گشوده‌اند به كجا مي‌رسيم، جايي كه امام حسين(ع) را با خونش نه با خودش و روحش براي ما معرفي مي‌نمايد و از همين جاست كه مي‌فهميم خون شريف ايشان فوق شناخت است. پس خود صاحب خون و منزلت او چگونه است؟كتاب كافي را با دقت و با نگاهي كاوش گرايانه  از اول تا آخرش بخوانيد و در مراتب وجودي قوس صعود و نزول كاوش نماييد، تا آنچه امام صادق(ع) از علامات وجوديه به صورت تفصيل بعد از اجمال بيان كرده‌ است را درك نماييد. اين عبارت ‌ها دلالت مي‌كند بر اينكه اهل بهشت و اهل جهنم براي اين خون گريستند. و اين نيست مگر به دليل دگرگوني كه در «قوس صعود و نزول» رخ داده، و از بالاترين نقطه در مراتب وجود، تا پايان‌ترين مراتب آن، همگي در مقابل خون امام حسين(ع) به جنب و جوش افتاده‌اند و اين چه عظمتي است؟ امام صادق(ع) از اين حد هم فراتر رفته است و بعد از آن كلماتي را بيان مي‌كند كه فقط كساني مي‌توانند تمام جوانب آن را بفهمند كه از طرف پروردگارشان بهرة خاص معنوي برده باشند.

امام(ع) مي‌فرمايد:
همة مخلوقات ـ از مرئي و نامرئي ـ بر خون حسين(ع) مي‌گريند.5
و اين بلند مرتبگي الهي براي حسين چيست، و ماجراي او چه مي‌تواند باشد؟
همة اين سخنان بدين معناست كه هر گاه خواستي نام حسين(ع) را بر منبر ببري و بخواهي آن آدابي را كه شايستة ذكر آن نام است، ادا كني دهانت را با گلاب ناب هزار بار شستشو دهي؛ بنابراين اگر اين كار را انجام ندهي تو در آداب ذكر نام حسين(ع) كوتاهي كردي و چگونه اين گونه نباشد در حالي كه نمي‌تواني خون حسين را، به معناي ساكن بودن آن در سراي جاويد، درك نمايي، پس چگونه مي‌خواهي روح را بشناسي؟
اين «قتيل الله» كيست؟ به دعاي «علقمة بن محمد حضرمي» مراجعه نماييد و اين جمله را كه بيانگر مقام پيامبر و ساير «اصحاب كسا» هست، بخوانيد:
«اي كه هر چيزي را كفايت كني، و چيزي در آسمان‌ها و زمين از او كفايت نمي‌كند؛ به حقّ محمد خاتم‌النبين و علي اميرالمؤمنين و به حقّ فاطمه دختر پيامبرت و به حقّ حسين و حسين؛ پس من به واسطة آنها به تو توجه نموده‌ام در اين جايگاهي كه هستم، و به آن‌ها توسل نمودم. به واسطة آن‌ها از تو شفاعت مي‌خواهم و به حقّ آن‌ها از تو در خواست دارم و قسم مي‌خورم و تو را قسم مي‌دهم و به شأن و منزلتي كه آن‌ها نزد تو دارند و به واسطة آن، آن‌ها از تو شفاعت مي‌خواهم و به حقّ آن‌ها از تو در خواست دارم و قسم مي‌خورم و تو را قسم مي‌دهم و به شأن و منزلتي كه آن‌ها نزد تو دارند و به واسطة آن، آن‌ها را بر جهانيان برتري دادي و به آن نامي كه آن را در نزد آن‌ها گذارده‌اي و به واسطة آن نام، آن‌ها را نسبت به ساير مردم جهان اختصاص داده‌اي و به واسطة آن ايشان را ظاهر نموده‌اي و فضيلتشان را بر جهانيان آشكار كردي تا اين‌كه برتري و فضيلت آن‌ها بر جهانيان قائق آمد.»6
همه اين عبارت دلالت دارد بر اين كه اين «خمسة طيبه» نسبت به كل جهانيان حساب خاصي دارند، زيرا آن‌ها اسم اعظم خداوند را با خود حمل مي‌نمايند. بنابراين كسي با آن‌ها قابل مقايسه نيست و اين خوني كه در كربلا بالا برده شده است، خصوصياتش را از اين‌جا گرفته است و آن خون، خون جسمي است كه اسم اعظم الهي را حمل مي‌نمايد؛ اما تا چه حد و اندازه‌اي اسم اعظم 73 حرف دارد يك حرف از آن مخصوص خداوند است كه به مخلوقي نرسيده است و مخلوقي هم به آن نمي‌رسد و از 72 حرف ديگر خداوند به عيسي بن مريم فقط چهار حرف داد، و او به وسيلة آن چهار حرف، مرده را زنده مي‌كرد، بيماران را شفا مي‌داد، و از گِل شكل پرنده‌اي مي‌ساخت  و در آن مي‌دميد و تبديل به پرنده‌اي مي‌شد كه به اذن خدا به پرواز در مي‌آمد، و همة اين‌ها آثار همان چهار حرف بود. حضرت ابراهيم(ع) به درجه‌اي رسيد كه خداوند هشت حرف از اسم اعظم را به او داد. اما پيامبر ما و اهل بيت گرامي‌اش همة هفتاد و دو حرف اسم اعظم به آن‌ها اعطا شده بود كه چهار حرفي كه نزد عيسي بود، و هشت حرفي كه نزد ابراهيم بود، و تا 72 حرف همگي در قلب حسين(ع) بود. اكنون مي‌تواني تصور كني جسمي كه اين گوهر يكتا را حمل مي‌كند و خوني كه از چنين قلبي مي‌جوشد، چگونه بايد به حساب آورده شود؟بايد بفهميم كه اين، خون چه كسي است و از چه معرفتي تغذيه مي‌نمايد، از كدامين سرچشمة جوشان صفات و ملكاتش آبياري مي‌شود، به خاطر چه كسي و چگونه بالا برده شده است. آيا انسان مي‌تواند خوني را كه اسم اعظم الهي در آن ساري و جاري است، بشناسد. البته ما در صدد بيان جراحاتي كه بر آن بدن شريف وارد شده و ذكر تعداد آن‌ها نيستيم، و هدف ما اين بود كه اندكي از مفهوم گواهي امام صادق(ع) را در اين كه «شهادت مي‌دهم خون تو ساكن در عالم بقا و جاودانگي است»، بفهميم.7

امام حسين(ع) با اين همه جراحات وارده در بدنش در گوشه‌اي از ميدان جنگ ايستاد؛ در حالي كه به شدت احساس خستگي مي‌كرد و مي‌خواست اندكي استراحت نمايد. به هر حال او نيز بشري مثل ساير مردم است و امتحان الهي نيز در عالم بشري انجام مي‌شود. امام ايستاد، در حالي كه جراحات سنگيني را تحمل مي‌كرد و اين ماجرا بعد از حملات گسترده‌اي بود كه به لشكر دشمن وارد ساخته بود. لحظاتي قبل نيز در كنار نعش برادرش عباس(ع) و فرزندش علي‌اكبر(ع) ايستاده‌بود و شاهد اجساد به خاك و خون افتادة اصحابش بود كه بر خاك گرم كربلا افتاده بودند، و اكنون نيز جراحات فراوان تمام بدنش را در بر گرفته بود. در همين حال بود كه خبيثي از لشكريان «عمر سعد» سنگي بر پيشاني مبارك حضرت زد و حضرت گوشة پيراهن خود را بالا آورد تا خون جاري شده بر صورتش را پاك نمايد. در همين لحظه تير مسموم و سه شعبه‌اي به سمت حضرت پرتاب شد و در سينة او جاي گرفت و خون همانند آب جاري از ناودان از سينه‌اش جاري شد. امام حسين(ع) خون‌ها را در دست خود گرفت و آن‌ها را به سمت آسمان پرتاب كرد و يك قطره از آن خون‌ها به زمين بازنگشت. دقت كنيد چرا حضرت خون قلبش را در دست گرفت و به آسمان پرتاب كرد و چند مرتبه اين كار را انجام داد؟ يك بار نيز با اين خون‌ها صورت و بدن خود را آغشته نمود. كدام خون به آسمان صعود كرد و كدام خون را به صورت و بدنش آغشته نمود؟ آيا چيزي از اين خون‌ها به زمين ريخت. چرا امام حسين آن‌ها را رها نكرد تا بر زمين بريزد و اگر بر زمين مي‌ريخت آيا زمين و اهل آن باقي مي‌ماندند؟!
اين است معناي « السلام عليك يا رحمةالله الواسعة و يا باب نجاة الاُمّة».

شايسته است كه مولايمان جعفربن محمد(ع) بگويد كه اين خون چه خوني است؟
حسين(ع) خون شريفش را در دست گرفت، به آن نگريست و فرمود: «بسم‌الله و بالله». سپس گفت: «و في سبيل‌الله» و سپس آن را به سمت آسمان پرتاب كرد. يعني:
كلمات پاكيزه به سوي خداوند صعود مي‌كنند و عمل صالح آن‌ها را بالا مي‌برد.8
و امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «يك قطره از آن خون هم به زمين باز نگشت» و اين همان خوني است كه ساكن در عالم بقا و جاودانگي شد!
شما اي علماي اهل سنت، «احمدبن حنبل» صاحب كتاب مسند، و «ابن عبدالبرّ» صاحب استيعاب و «ابن حجر» صاحب كتاب اصابه و «ترمذي» صاحب كتاب سنن و «سيوطي» و «بيهقي» و «خطيب بغدادي»، آيا آن‌چه را كه دربارة روايت «ابن عباس» نوشته‌ايد فهميده‌ايد كه مي‌گويد:
«پيامبر(ص) را ديدم در حالي كه محزون بود، لباس تيره پوشيده بود و در دست او ظرفي بلورين بود كه خون امام حسين(ع) در آن جاي گرفته بود و مي‌خواست آن را به سمت عرش بالا ببرد. و همانا پيامبر(ص) خبر شهادت امام حسين(ع) را به ابن عباس داده بود و همان گونه كه گفته بود اتفاق افتاد، و به درستي رؤياي ابن عباس آشكار شد و بزرگداشت پيامبر نسبت به خون امام حسين(ع) ظاهر گشت.»
«ابن اثير» در كتاب تاريخش4 به نقل از ابن‌عباس چنين مي‌گويد: «پيامبر را در شبي كه حسين(ع) همان شب به قتل رسيد، ديدم در حالي كه ظرفي بلورين كه خون در آن بود در دست داشت. پس گفتم، اي رسول خدا اين چيست؟ حضرت فرمود: اين خون حسين و اصحاب اوست كه آن را به سمت خداوند بالا مي‌برم.»5
اي راويان حديث آيا آن‌چه كه منظور پيامبر(ص) از اين سخنان بوده است را دريافته‌ايد. معناي اين سخن رسول خدا(ص) را كه: من باغبان بستان انسانيت‌ام، و مبعوث شدم در زمين، بستاني را به وجود آوردم، و هر گاه كه از اين باغستان گل‌هايي سربرآورد، ناچارم كه آن گل‌ها را بچينم و به خداوند تبارك و تعالي تحويل دهم، چرا كه محل آن گل‌ها در جايگاه راستي نزد پرودگار تواناست.


:: بازدید از این مطلب : 172
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 15 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر حسین

 

 

 

 

 

 

 

بنا بوشته مورخين ولادت على عليه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفيل (1) بطرز عجيب و بيسابقه‏اى در درون كعبه يعنى خانه خدا بوقوع پيوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نير گويد:

اى آنكه حريم كعبه كاشانه تست‏ 
بطحا صدف گوهر يكدانه تست‏ 
گر مولد تو بكعبه آمد چه عجب‏ 
اى نجل خليل خانه خود خانه تست

پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر اين على عليه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)

اما ولادت اين كودك مانند ولادت ساير كودكان بسادگى و بطور عادى نبود بلكه با تحولات عجيب و معنوى توأم بوده است مادر اين طفل خدا پرست بوده و با دين حنيف ابراهيم زندگى ميكرد و پيوسته بدرگاه خدا مناجات كرده و تقاضا مينمود كه وضع اين حمل را بر او آسان گرداند زيرا تا باين كودك حامل بود خود را مستغرق در نور الهى ميديد و گوئى از ملكوت اعلى بوى الهام شده بود كه اين طفل با ساير مواليد فرق بسيار دارد.

شيخ صدوق و فتال نيشابورى از يزيد بن قعنب روايت كرده‏اند كه گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در كنار خانه خدا نشسته بوديم كه فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين در حاليكه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدايا من بتو و بدانچه از رسولان و كتابها از جانب تو آمده‏اند ايمان دارم و سخن جدم ابراهيم خليل را تصديق ميكنم و اوست كه اين بيت عتيق را بنا نهاده است بحق آنكه اين خانه را ساخته و بحق مولودى كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، يزيد بن قعنب گويد ما بچشم خودديديم كه خانه كعبه از پشت(مستجار) شكافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گرديد و ديوار بهم بر آمد چون خواستيم قفل درب خانه را باز كنيم گشوده نشد لذا دانستيم كه اين كار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد و در حاليكه امير المؤمنين عليه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زيرا آسيه خدا را به پنهانى پرستيد در آنجا كه پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مريم دختر عمران نخل خشك را بدست خود جنبانيد تا از خرماى تازه چيد و خورد(و هنگاميكه در بيت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسيد كه از اينجا بيرون شو اينجا عبادتگاه است و زايشگاه نيست) و من داخل خانه خدا شدم و از ميوه‏هاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بيرون آيم هاتفى ندا كرد اى فاطمه نام او را على بگذار كه او على است و خداوند على الاعلى فرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأديبش كردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانيدم و اوست كه بتها را از خانه من ميشكند و اوست كه در بام خانه‏ام اذان گويد و مرا تقديس و تمجيد نمايد خوشا بر كسيكه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر كسى كه او را دشمن دارد و نافرمانيش كند. (3)

و چنين افتخار منحصر بفردى كه براى على عليه السلام در اثر ولادت در اندرون كعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آينده بدست نيامده است و اين سخن حقيقتى است كه اهل سنت نيز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانكه ابن صباغ مالكى در فصول المهمه گويد:

و لم يولد فى البيت الحرام قبله احد سواه و هى فضيلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتكرمته. (4)

يعنى پيش از آنحضرت احدى در خانه كعبه ولادت نيافت مگر خود او واين فضيلتى است كه خداى تعالى به على عليه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجليل و تكريم نمايند.

در جلد نهم بحار در مورد وجه تسميه آنحضرت بعلى چنين نوشته شده است كه چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسينه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پيشگاه خداوند تعالى چنين مناجات نمود.

يا رب هذا الغسق الدجى‏ 
و القمر المبتلج المضى‏ء 
بين لنا من حكمك المقضى‏ 
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)

هاتفى ندا كرد:

خصصتما بالولد الزكى‏ 
و الطاهر المنتجب الرضى‏ 
فاسمه من شامخ على‏ 
على اشتق من العلى (6)

علماى بزرگ اهل سنت نيز در كتب خود بهمين مطلب اشاره كرده‏اند و محمد بن يوسف گنجى شافعى با تغيير چند لفظ و كلمه در كفاية الطالب چنين مينويسد كه در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و اين دو بيت را گفت.

يا اهل بيت المصطفى النبى‏ 
خصصتم بالولد الزكى‏ 
ان اسمه من شامخ العلى‏ 
على اشتق من العلى (7)

و در بعضى روايات آمده است كه فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پيش از اينكه بوسيله نداى غيبى نام او على گذاشته شود) نام كودك را حيدر نهاد و هنگاميكه او را قنداق كرده بدست شوهر خود ميداد گفت خذه فانه حيدرة و بهمين جهت آنحضرت در غزوه خيبر بمرحب پهلوان معروف يهود فرمود: 
انا الذى سمتنى امى حيدرة 
ضرغام اجام و ليث قسورة (8)

و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حيدر جزو ساير القاب بر او اطلاق گرديد و از القاب مشهورش حيدر و اسد الله و مرتضى و امير المؤمنين و اخو رسول الله بوده و كنيه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.

همچنين خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نيز از روايات گذشته معلوم ميشود كه آنها در جاهليت موحد بوده و براى تعيين نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نموده‏اند،فاطمه بنت اسد براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولين گروهى است كه به آنحضرت ايمان آورد و بمدينه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيراهن خود را براى كفن او اختصاص داد و بجنازه‏اش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقين فرمود و دعا نمود. (9)

و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بدو ايمان آورده و چون شيخ و رئيس قريش بود لذا ايمان خود را مصلحة مخفى مينمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان كه آيا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حاليكه ميگفت:

و قد علموا ان ابننا لا مكذب‏ 
لدينا و لا يعبأ بقول الا باطل

يعنى مشركين مكه دانستند كه فرزند ما(محمد صلى الله عليه و آله و سلم) نزد ما مورد تكذيب نيست و بسخنان بيهوده اعتناء نميكند مثل ابوطالب مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را در دل مخفى نگهميداشتند و ظاهرا مشرك بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق عليه السلام هم فرمود مثل‏ابوطالب مثل اصحاب كهف است كه در دل ايمان داشتند و ظاهرا مشرك بودند و خداوند دو پاداش (يكى براى ايمان و يكى براى تقيه) بآنها داد. (10)

اشعار زيادى از ابوطالب در مدح پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مانده است كه اسلام وى از مضمون آنها كاملا روشن و هويداست چنانكه به آنحضرت خطاب نموده و گويد:

و دعوتنى و علمت انك ناصحى‏ 
و لقد صدقت و كنت قبل امينا 
و ذكرت دينا لا محالة انه‏ 
من خير اديان البرية دينا (11)

بحضرت صادق عرض كردند كه(اهل سنت) گمان كنند كه ابوطالب كافر بوده است فرمود دروغ گويند چگونه كافر بود در حاليكه ميگفت:

ألم تعلموا انا وجدنا محمدا 
نبيا كموسى خط فى اول الكتب (12)

شيخ سليمان بلخى صاحب كتاب ينابيع المودة درباره ابوطالب گويد:

و حامى النبى و معينه و محبه اشد حبا و كفيله و مربيه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابياتا كثيرة و شيخ قريش ابوطالب. (13)

يعنى ابوطالب كه رئيس و بزرگ قريش بود حامى و كمك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و او را بسيار دوست داشت و كفيل معيشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زيادى سروده است.(درباره اثبات ايمان ابوطالب مطالب زيادى در كتب دينى‏نوشته شده و كتابهاى مستقلى نيز مانند كتاب ابوطالب مؤمن قريش برشته تأليف در آمده است) .

بارى ولادت على عليه السلام در اندرون كعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازه‏اى بخشيد و شعراى عرب و عجم در اينمورد اشعار زيادى سروده‏اند كه در خاتمه اين فصل بچند بيت از سيد حميرى ذيلا اشاره ميگردد.

ولدته فى حرم الاله امه‏ 
و البيت حيث فنائه و المسجد 
بيضاء طاهرة الثياب كريمة 
طابت و طاب وليدها و المولد 
فى ليلة غابت نحوس نجومها 
و بدت مع القمر المنير الاسعد 
ما لف فى خرق القوابل مثله‏ 
الا ابن امنة النبى محمد (14)

مادرش او را در حرم خدا زائيد در حاليكه بيت و مسجد الحرام آستانه او بود.

آن مادر نورانى كه لباسهاى پاكيزه ببر داشت و خود پاكيزه بود و مولود او و محل ولادت نيز پاكيزه بود.

در شبى كه ستاره‏هاى منحوسش ناپيدا بوده و سعيدترين ستاره بهمراه ماه پديد آمده بود .

قابله‏هاى(دنيا) هيچ مولودى را مانند او لباس نپوشاينده‏اند(يعنى هرگز مولودى مانند او بدنيا نيامده) بجز پسر آمنه محمد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم.

پى‏نوشتها:

(1) حبشى‏هاى فيل سوار كه باصحاب فيل سوار كه باصحاب فيل مشهورند تحت فرماندهى ابرهه براى ويران كردن كعبه بمكه آمده بودند كه خداوند همه آنها را هلاك نمود و خود ابرهه نيز آخرين نفر بود كه بهلاكت رسيد چنانكه در قرآن كريم فرمايد: (ألم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل؟) اعراب حجاز آن سال را مبارك شمرده و نامش را عام الفيل گذاشتند و ولادت نبى اكرم نيز در همانسال بوده است تا 71 سال پس از آنواقعه يعنى تا سال 18 هجرى عام الفيل مبدأ تاريخ مسلمين بود ولى در سال مزبور كه ششمين سال خلافت عمر بود برهنمائى حضرت امير از عام الفيل صرفنظر و سال هجرت نبوى مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گرفت.

(2) ابوطالب پيش از ولادت على عليه السلام داراى سه پسر ديگر هم بود كه به ترتيب عبارتند از طالب،عقيل،جعفر.

(3) امالى صدوق مجلس 27 حديث 9ـروضة الواعظين جلد 1 ص 76ـبحار الانوار جلد 35 ص 8ـكشف الغمه ص .19

(4) فصول المهمه ص .14

(5) اى پروردگار صاحب شب تاريك و ماه نور دهنده از حكم مقضى خود براى ما آشكار كن كه اسم اين كودك را چه بگذاريم.

(6) شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه) اختصاص يافتيد بفرزند پاكيزه و برگزيده و پسنديده پس نام او على است و على از نام خداوند على الاعلى مشتق شده است.

(7) ينابيع المودة باب 56 ص 255ـكفاية الطالب ص .406

(8) من آنكسم كه مادرم نام مرا حيدر نهاد،شير بيشه‏ام چنان شيرى كه زورمند و پنجه افكن باشد.

(9) اعلام الورىـاصول كافى جلد 2 ابواب تاريخـامالى صدوق مجلس 51 حديث .14

(10) امالى صدوق مجلس 89 حديث 12 و 13ـروضة الواعظين جلد 1 ص 139

(11) بحار الانوار جلد 35 ص 124ـمرا(بدين خود) دعوت كردى و من دانستم كه يقينا تو خير خواه منى و تو از اين پيش راستگو و امين بودى و دينى را بمردم عرضه داشتى كه آن بهترين اديان است.

(12) اصول كافى جلد 2 باب ابواب التاريخـآيا ندانستيد كه ما محمد(ص) را مانند موسى به پيغمبرى يافتيم كه در كتابهاى گذشته نامش نوشته شده است.



:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 29 آذر 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد